محل تبلیغات شما



چند سال پیش در ساختمان روبروی محل کارم عملیات تخریب انجام می دادند. ساعتی از شروع کارشان نگذشته بود که داد و فریاد بلند شد. به انجا که رسیدیم کارگری را دیدم که از بالای دیوار به پایین سقوط کرده بود . بر روی تلنباری از نخاله، طوری کمرش از وسط دونیم شده بود که گویی جزئی از خاک بود . تکان نمی خورد. همکارش با چشمانی که از ان اشک می بارید روی سرش داد میزد : بلند شو ، مَرد که نمی میرد. بله ، مردها نمی میرند، اما کارگرها هرروز می میرند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها